گفت: «مدتها بود که می خواستم این موضوع را از کسی بپرسم که بعد از ازدواج، چه بر سر عشق و محبت می آید؟»
پرسیدم: «منظورتان چیست؟»
گفت: «خوب، من سه بار ازدواج کرده ام و هر بار، قبل از ازدواج همه چیز عالی بود، ولی بعد از آن، همه چیز به هم می خورد. تمام آن عشق و محبتی که فکر می کردم برایش داشتم و آن عشق و علاقه ای که او برایم داشت از بین می رفت. من آدم نسبتاً باهوشی هستم و تجارت موفقی دارم. ولی این موضوع را درک نمی کنم.»
«چند وقت با هم زندگی کردید؟»
«بار اول حدود ده سال، بار دوم، سه سال با هم زندگی کردیم، و بار آخر، تقریباً شش سال.»
«آیا دلبستگی و عشق شما بلافاصله بعد از زدواج از بین رفت، یا به صورت تدریجی؟»
«خوب، دومی از همان ابتدا خراب شد. نمی دانم چه اتفاقی افتاد. واقعاً فکر می کردم همدیگر را دوست داریم، ولی ماه عسل برایم ناگوار شد و هرگز رابطۀ ما با هم خوب نشد. ما فقط شش ماه با هم نامزد بودیم. شور و شوق عجیبی داشتم. واقعاً هیجان انگیز بود! ولی بعد از عروسی، از همان اول حرفمان شد. در ازدواج اولم، سه چهار سال قبل از آمدن بچه خوش بودیم. بعد از تولد بچه، احساس می کردم همسرم همۀ حواسش به بچه است و من دیگر برایش مهم نیستم. طوریکه انگار هدفش در زندگی فقط داشتن بچه بود و بس، و بعد از آمدن بچه، دیگر نیازی به من نداشت.»
«این موضوع را به او هم گفتی؟»
«آره، گفتم. گفت خُل شدم. گفت درک نمی کنم بیست و چهار ساعت نگهداری از بچه چه فشار روحی دارد. گفت باید بیشتر درکش کنم و بیشتر کمک حالش باشم. واقعاً سعی می کردم، ولی انگار سودی نداشت. بعد از آن، کم کم از هم فاصله گرفتیم و بعد از مدتی، دیگر دلبستگی و عشقی بین ما نمانده بود. هر دو به این نتیجه رسیدیم که زندگی مشترک ما به پایان رسیده است. و اما ازدواج آخرم. واقعاً فکر می کردم این یکی فرق می کند. سه سال بود که طلاق گرفته بودم. مدت دو سال همدیگر را می دیدیم و با هم حرف می زدیم. فکر می کردم واقعاً می دانیم چیکار می کنیم، و فکر می کردم که برای اولین بار حس می کنم دوست داشتن یک نفر یعنی چه و از صمیم قلب احساس می کردم دوستم دارد. پس از ازدواج، تصور نمی کردم عوض شده باشم. همانطور افکار و احساساتم را به او ابراز می کردم که قبل از آن. به او می گفتم که چقدر زیباست. به او می گفتم چقدر دوستش دارم. به او می گفتم چقدر افتخار می کنم همسری مثل او دارم. ولی چند ماه از زندگی مشترکمان نگذشته بود که شروع به بهانه گیری کرد؛ اول از چیزهای جزئی، مثلاً چرا آشغالها را بیرون نبردم یا چرا لباسهایم را آویزان نکردم. بعداً از رفتارم ایراد گرفت، مثلاً می گفت احساس می کرد نمی تواند دیگر به من اطمینان کند، مرا متهم می کرد به او وفادار نیستم. کلاً بدبین شده بود. قبل از عروسی، اصلاً بدبین نبود. خوش بین ترین آدمی بود که تا به حال دیده بودم. و این خصوصیت اخلاقی اش مرا شیفتۀ خود کرده بود. هرگز از چیزی ایراد نمی گرفت. هر کاری می کردم عالی بود، ولی وقتی با هم زندگی مشترک را شروع کردیم، انگار نمی توانستم کاری را درست انجام دهم. راستش را بخواهید نمی دانم چی شد. عاقبت هم، دلبستگی و عشقم نسبت به او از بین رفت و کم کم از او بدم آمد. معلوم بود او هم دلبستگی و محبتی نسبت به من ندارد. پذیرفتیم که دیگر زندگی با هم فایده ای ندارد، برای همین از هم جدا شدیم. این ماجرا مربوط به یک سال پیش بود. و حال سوال من اینست که بعد از ازدواج، آن همه عشق و محبت چه می شود؟ آیا این تجربه من بین مردم عادی است؟ و آیا به همین علت است که در کشور ما این همه طلاق زیاد شده است؟ نمی توانم باور کنم که این اتفاق سه بار در زندگی من افتاده باشد. و آیا آنهایی که طلاق نمی گیرند، مجبورند عاطل و باطل زندگی را ادامه دهند یا واقعاً در بعضی زندگیهای مشترک هنوز هم دلبستگی و عشق و محبت هست؟ اگر اینطور است، چگونه؟»
پاسخ کلی: سوالاتی که این دوست ما از من پرسید سوالاتی هستند که هزاران نفر چه متاهل چه مطلقه هر روز می پرسند. تمایل به عشقِ خیالی و احساس برانگیز در زندگی مشترک عمیقاً ریشه در ساختار روانی و طبیعت ما دارد. تقریباً هر مجلۀ عامه پسندی در هر شماره حداقل یک مقاله در مورد عشق و محبت در زندگی مشترک دارد. در رادیو و تلویزیون میزگردهایی به این مسئله می پردازند. با وجود این همه کتاب، مجله و دسترسی ما به مشاوران، پس چرا فقط افراد کمی پیدا می شوند که به راز داشتن عشق و محبت پس از ازدواج پی می برند؟ چطور می شود زوجی در کارگاه آموزشی مهارتهای زندگی شرکت می کند، حرفهای بسیار خوبی در مورد نحوۀ بهبود روابط متقابل می شنود، ولی وقتی به خانه برمی گردد، می بیند از انجام این الگوهای ارتباطی ناتوان هستند؟ چطور می شود که در مجله مطلبی می خوانیم مثلاً با این عنوان: 101 روش برای بیان عشق و محبت به همسرتان، بعد دو سه روشی که به نظر می رسد مخصوصاً برای ما مناسب است انتخاب می کنیم، و آنها را به کار می بندیم ولی همسرمان حتی اعتنایی هم نمی کند و ما آن 98 روش دیگر را وِل می کنیم و برمی گردیم به زندگی همیشگی خودمان.
زبان دلبستگی انسانها متفاوت است.
در حیطۀ زبانشناسی، چند گروه اصلی زبان وجود دارند: زبانهای ژاپنی، چینی، اسپانیولی، انگلیسی، فارسی و غیره. اکثر ما با فراگیری زبان از والدین و برادر و خواهر خود بزرگ می شویم که همان زبان اولیه یا زبان مادری ما می شود. بعدها، ممکن است زبان دیگری بیاموزیم که معمولاً با زحمت زیادی همراه است. زبان مادری خودمان را خوب صحبت می کنیم و خوب متوجه می شویم. هر چه بیشتر از زبان دوم استفاده کنیم، به همان اندازه راحتتر حرف می زنیم. اگر فقط به زبان اولیه خودمان صحبت کنیم و با فردی روبرو شویم که فقط به زبان اولیه خودش حرف می زند، که متفاوت با زبان ما می باشد، ابراز احساسات و افکار برایمان محدود خواهد شد و باید با ایماء و اشاره، کشیدن تصویر، یا با ادا در آوردن منظور خودمان را برسانیم. تفاوتهای زبانی بخشی از فرهنگ بشری است و اگر قرار باشد به صورت مؤثر احساسات خودمان را بیان کنیم، باید زبان آنهایی که با آنها می خواهیم ارتباط برقرار کنیم را یاد بگیریم. در حیطۀ عشق و محبت نیز، وضع به همین منوال است. زبان عاطفی شما و زبان عاطفی همسر شما ممکن است مثل زبان چینی و انگلیسی متفاوت باشد. چنانچه همسر شما تنها زبان چینی را متوجه می شود، مهم نیست چقدر تلاش می کنید تا دلبستگی و عشق خود را به زبان انگلیسی بیان کنید، شما هرگز پی نخواهید برد چگونه به همدیگر عشق بورزید. دوست ما با زبان اظهار قدردانی و تشکر با همسرش صحبت می کرد و می گفت: «به او می گفتم چقدر زیباست. می گفتم دوستش دارم. می گفتم چقدر افتخار میکنم همسری مثل تو دارم.» او عشق و محبت خود را بیان می کرد، و صادق بود، ولی همسرش زبان او را متوجه نمی شد. شاید همسرش به دنبال عشق و محبت در رفتار وی بود و آن را نمی دید. صادق بودن کافی نیست، اگر می خواهیم افکار و احساسات محبت آمیز خودمان را به صورت مؤثری بیان کنیم باید راغب باشیم زبان اولیه دلبستگی همسرمان را یاد بگیریم. در مجلات مقاله ای می بینیم با این عنوان: با این 10 روش همسرتان میداند دوستش دارید، با این 20 روش مراقب شوهرتان باشید، یا 365 روش برای بیان افکار و احساسات زوجین. نتیجه گیری من بعد از چندین سال مشاوره ازدواج این است که اساساً تعداد روشهای بیان عشق و محبت در زبان دلبستگی تنها با تصور شخص محدود می شود. مهم اینست که با زبان دلبستگی همسرتان صحبت کنید. می دانیم که در رشد اولیه دوران بچگی، در هر بچه ای الگوهای عاطفی منحصر به فردی شکل می گیرد. برای مثال، در بعضی از بچه ها الگوی عزّت نفس، ضعیف شکل می گیرد در حالی که در دیگری عزّت نفس، سالم شکل می گیرد. در بعضی از کودکان الگوهای عاطفی، ضعیف شکل می گیرد در حالی که بچه دیگری با احساسی قوی رشد می کند. بعضی از کودکان با این احساس بزرگ می شوند که به آنها محبت می شود، آنها را دوست دارند و قدر آنها را می دانند، در حالی که شاید عده ای دیگر از کودکان با این احساس بزرگ می شوند که به آنها محبت نمی شود، آنها را دوست ندارند، و قدر آنها را نمی دانند. در بچه هایی که از والدین و همسن و سالهای خود محبت می بینند، زبان اولیه دلبستگی عاطفی در آنها بر اساس ساختار روانی منحصر به فردشان و نحوۀ بیان محبت والدین، خود شخص و دیگر افراد نزدیک، شکل می گیرد. آنها به یک زبان اولیه دلبستگی صحبت خواهند کرد و آن را خواهند فهمید. آنها ممکن است بعدها زبان دوم دلبستگی را یاد بگیرند، ولی همیشه در زبان اولیه احساس راحتی بیشتری خواهند کرد. در بچه هایی که از والدین و هم سن و سالهای خود محبت نمی بینند، نیز زبان اولیه دلبستگی شکل خواهد گرفت. با وجود این، همانند بعضی از بچه ها که در دستور زبان ضعیف هستند و دامنۀ لغت کمتری دارند، تا حدودی این زبان دلبستگی، در بعضی از بچه ها بد شکل می گیرد. این ضعف به این معنی نیست که نمی توانند افکار و احساسات خود را خوب بیان کنند ولی مجبور هستند نسبت به آنهایی که سرمشق مثبتی در زندگی داشته اند با پشتکار و جدیّت بیشتری کار کنند. به همین منوال، بچه هایی که با حسِ دلبستگی عاطفی ضعیف، بزرگ می شوند نیز می توانند احساس محبت خود را بیان کنند، ولی مجبورند نسبت به آنهایی که در محیطی سالم و دوست داشتنی بزرگ شده اند با پشتکار و جدیّت بیشتری کار کنند. به ندرت زن و شوهری زبان اولیه دلبستگی عاطفی یکسانی دارند. ما تمایل داریم با زبان اولیه دلبستگی خودمان صحبت کنیم، و وقتی همسرمان آنچه را که بیان می کنیم درک نکند سردرگم می شویم. ما محبت خود را بیان می کنیم، ولی پیامی دریافت نمی شود چون برای آنها زبان ما، زبانی بیگانه است و مشکل اساسی اینجاست زمانی که زبان دلبستگی خود و نیز زبان اولیه دلبستگی همسرمان را بشناسیم. زمانی که زبان اولیه دلبستگی همسرتان را تشخیص داده و آن را یاد بگیرید، معتقدم که کلید زندگی مشترک دوست داشتنی و بادوامی را کشف خواهید کرد. عشق و محبت بعد از ازدواج از بین نمی رود، ولی به منظور حفظ آن همه عشق و محبت، اکثر ما مجبور خواهیم شد با زحمت زیاد، زبان دوم دلبستگی را یاد بگیریم. ما نباید روی زبان مادری که همسرمان آن را متوجه نمی شود زیاد تأکید کنیم. اگر بخواهیم آن عشق و محبتی که سعی داریم بیان کنیم همسرمان احساس کند، باید آن را به زبان اولیه دلبستگی ایشان بیان کنیم.
موفق و پیروز باشید!
صادقی
شمارۀ تماس 9092301919 کد 2380
پرسیدم: «منظورتان چیست؟»
گفت: «خوب، من سه بار ازدواج کرده ام و هر بار، قبل از ازدواج همه چیز عالی بود، ولی بعد از آن، همه چیز به هم می خورد. تمام آن عشق و محبتی که فکر می کردم برایش داشتم و آن عشق و علاقه ای که او برایم داشت از بین می رفت. من آدم نسبتاً باهوشی هستم و تجارت موفقی دارم. ولی این موضوع را درک نمی کنم.»
«چند وقت با هم زندگی کردید؟»
«بار اول حدود ده سال، بار دوم، سه سال با هم زندگی کردیم، و بار آخر، تقریباً شش سال.»
«آیا دلبستگی و عشق شما بلافاصله بعد از زدواج از بین رفت، یا به صورت تدریجی؟»
«خوب، دومی از همان ابتدا خراب شد. نمی دانم چه اتفاقی افتاد. واقعاً فکر می کردم همدیگر را دوست داریم، ولی ماه عسل برایم ناگوار شد و هرگز رابطۀ ما با هم خوب نشد. ما فقط شش ماه با هم نامزد بودیم. شور و شوق عجیبی داشتم. واقعاً هیجان انگیز بود! ولی بعد از عروسی، از همان اول حرفمان شد. در ازدواج اولم، سه چهار سال قبل از آمدن بچه خوش بودیم. بعد از تولد بچه، احساس می کردم همسرم همۀ حواسش به بچه است و من دیگر برایش مهم نیستم. طوریکه انگار هدفش در زندگی فقط داشتن بچه بود و بس، و بعد از آمدن بچه، دیگر نیازی به من نداشت.»
«این موضوع را به او هم گفتی؟»
«آره، گفتم. گفت خُل شدم. گفت درک نمی کنم بیست و چهار ساعت نگهداری از بچه چه فشار روحی دارد. گفت باید بیشتر درکش کنم و بیشتر کمک حالش باشم. واقعاً سعی می کردم، ولی انگار سودی نداشت. بعد از آن، کم کم از هم فاصله گرفتیم و بعد از مدتی، دیگر دلبستگی و عشقی بین ما نمانده بود. هر دو به این نتیجه رسیدیم که زندگی مشترک ما به پایان رسیده است. و اما ازدواج آخرم. واقعاً فکر می کردم این یکی فرق می کند. سه سال بود که طلاق گرفته بودم. مدت دو سال همدیگر را می دیدیم و با هم حرف می زدیم. فکر می کردم واقعاً می دانیم چیکار می کنیم، و فکر می کردم که برای اولین بار حس می کنم دوست داشتن یک نفر یعنی چه و از صمیم قلب احساس می کردم دوستم دارد. پس از ازدواج، تصور نمی کردم عوض شده باشم. همانطور افکار و احساساتم را به او ابراز می کردم که قبل از آن. به او می گفتم که چقدر زیباست. به او می گفتم چقدر دوستش دارم. به او می گفتم چقدر افتخار می کنم همسری مثل او دارم. ولی چند ماه از زندگی مشترکمان نگذشته بود که شروع به بهانه گیری کرد؛ اول از چیزهای جزئی، مثلاً چرا آشغالها را بیرون نبردم یا چرا لباسهایم را آویزان نکردم. بعداً از رفتارم ایراد گرفت، مثلاً می گفت احساس می کرد نمی تواند دیگر به من اطمینان کند، مرا متهم می کرد به او وفادار نیستم. کلاً بدبین شده بود. قبل از عروسی، اصلاً بدبین نبود. خوش بین ترین آدمی بود که تا به حال دیده بودم. و این خصوصیت اخلاقی اش مرا شیفتۀ خود کرده بود. هرگز از چیزی ایراد نمی گرفت. هر کاری می کردم عالی بود، ولی وقتی با هم زندگی مشترک را شروع کردیم، انگار نمی توانستم کاری را درست انجام دهم. راستش را بخواهید نمی دانم چی شد. عاقبت هم، دلبستگی و عشقم نسبت به او از بین رفت و کم کم از او بدم آمد. معلوم بود او هم دلبستگی و محبتی نسبت به من ندارد. پذیرفتیم که دیگر زندگی با هم فایده ای ندارد، برای همین از هم جدا شدیم. این ماجرا مربوط به یک سال پیش بود. و حال سوال من اینست که بعد از ازدواج، آن همه عشق و محبت چه می شود؟ آیا این تجربه من بین مردم عادی است؟ و آیا به همین علت است که در کشور ما این همه طلاق زیاد شده است؟ نمی توانم باور کنم که این اتفاق سه بار در زندگی من افتاده باشد. و آیا آنهایی که طلاق نمی گیرند، مجبورند عاطل و باطل زندگی را ادامه دهند یا واقعاً در بعضی زندگیهای مشترک هنوز هم دلبستگی و عشق و محبت هست؟ اگر اینطور است، چگونه؟»
پاسخ کلی: سوالاتی که این دوست ما از من پرسید سوالاتی هستند که هزاران نفر چه متاهل چه مطلقه هر روز می پرسند. تمایل به عشقِ خیالی و احساس برانگیز در زندگی مشترک عمیقاً ریشه در ساختار روانی و طبیعت ما دارد. تقریباً هر مجلۀ عامه پسندی در هر شماره حداقل یک مقاله در مورد عشق و محبت در زندگی مشترک دارد. در رادیو و تلویزیون میزگردهایی به این مسئله می پردازند. با وجود این همه کتاب، مجله و دسترسی ما به مشاوران، پس چرا فقط افراد کمی پیدا می شوند که به راز داشتن عشق و محبت پس از ازدواج پی می برند؟ چطور می شود زوجی در کارگاه آموزشی مهارتهای زندگی شرکت می کند، حرفهای بسیار خوبی در مورد نحوۀ بهبود روابط متقابل می شنود، ولی وقتی به خانه برمی گردد، می بیند از انجام این الگوهای ارتباطی ناتوان هستند؟ چطور می شود که در مجله مطلبی می خوانیم مثلاً با این عنوان: 101 روش برای بیان عشق و محبت به همسرتان، بعد دو سه روشی که به نظر می رسد مخصوصاً برای ما مناسب است انتخاب می کنیم، و آنها را به کار می بندیم ولی همسرمان حتی اعتنایی هم نمی کند و ما آن 98 روش دیگر را وِل می کنیم و برمی گردیم به زندگی همیشگی خودمان.
زبان دلبستگی انسانها متفاوت است.
در حیطۀ زبانشناسی، چند گروه اصلی زبان وجود دارند: زبانهای ژاپنی، چینی، اسپانیولی، انگلیسی، فارسی و غیره. اکثر ما با فراگیری زبان از والدین و برادر و خواهر خود بزرگ می شویم که همان زبان اولیه یا زبان مادری ما می شود. بعدها، ممکن است زبان دیگری بیاموزیم که معمولاً با زحمت زیادی همراه است. زبان مادری خودمان را خوب صحبت می کنیم و خوب متوجه می شویم. هر چه بیشتر از زبان دوم استفاده کنیم، به همان اندازه راحتتر حرف می زنیم. اگر فقط به زبان اولیه خودمان صحبت کنیم و با فردی روبرو شویم که فقط به زبان اولیه خودش حرف می زند، که متفاوت با زبان ما می باشد، ابراز احساسات و افکار برایمان محدود خواهد شد و باید با ایماء و اشاره، کشیدن تصویر، یا با ادا در آوردن منظور خودمان را برسانیم. تفاوتهای زبانی بخشی از فرهنگ بشری است و اگر قرار باشد به صورت مؤثر احساسات خودمان را بیان کنیم، باید زبان آنهایی که با آنها می خواهیم ارتباط برقرار کنیم را یاد بگیریم. در حیطۀ عشق و محبت نیز، وضع به همین منوال است. زبان عاطفی شما و زبان عاطفی همسر شما ممکن است مثل زبان چینی و انگلیسی متفاوت باشد. چنانچه همسر شما تنها زبان چینی را متوجه می شود، مهم نیست چقدر تلاش می کنید تا دلبستگی و عشق خود را به زبان انگلیسی بیان کنید، شما هرگز پی نخواهید برد چگونه به همدیگر عشق بورزید. دوست ما با زبان اظهار قدردانی و تشکر با همسرش صحبت می کرد و می گفت: «به او می گفتم چقدر زیباست. می گفتم دوستش دارم. می گفتم چقدر افتخار میکنم همسری مثل تو دارم.» او عشق و محبت خود را بیان می کرد، و صادق بود، ولی همسرش زبان او را متوجه نمی شد. شاید همسرش به دنبال عشق و محبت در رفتار وی بود و آن را نمی دید. صادق بودن کافی نیست، اگر می خواهیم افکار و احساسات محبت آمیز خودمان را به صورت مؤثری بیان کنیم باید راغب باشیم زبان اولیه دلبستگی همسرمان را یاد بگیریم. در مجلات مقاله ای می بینیم با این عنوان: با این 10 روش همسرتان میداند دوستش دارید، با این 20 روش مراقب شوهرتان باشید، یا 365 روش برای بیان افکار و احساسات زوجین. نتیجه گیری من بعد از چندین سال مشاوره ازدواج این است که اساساً تعداد روشهای بیان عشق و محبت در زبان دلبستگی تنها با تصور شخص محدود می شود. مهم اینست که با زبان دلبستگی همسرتان صحبت کنید. می دانیم که در رشد اولیه دوران بچگی، در هر بچه ای الگوهای عاطفی منحصر به فردی شکل می گیرد. برای مثال، در بعضی از بچه ها الگوی عزّت نفس، ضعیف شکل می گیرد در حالی که در دیگری عزّت نفس، سالم شکل می گیرد. در بعضی از کودکان الگوهای عاطفی، ضعیف شکل می گیرد در حالی که بچه دیگری با احساسی قوی رشد می کند. بعضی از کودکان با این احساس بزرگ می شوند که به آنها محبت می شود، آنها را دوست دارند و قدر آنها را می دانند، در حالی که شاید عده ای دیگر از کودکان با این احساس بزرگ می شوند که به آنها محبت نمی شود، آنها را دوست ندارند، و قدر آنها را نمی دانند. در بچه هایی که از والدین و همسن و سالهای خود محبت می بینند، زبان اولیه دلبستگی عاطفی در آنها بر اساس ساختار روانی منحصر به فردشان و نحوۀ بیان محبت والدین، خود شخص و دیگر افراد نزدیک، شکل می گیرد. آنها به یک زبان اولیه دلبستگی صحبت خواهند کرد و آن را خواهند فهمید. آنها ممکن است بعدها زبان دوم دلبستگی را یاد بگیرند، ولی همیشه در زبان اولیه احساس راحتی بیشتری خواهند کرد. در بچه هایی که از والدین و هم سن و سالهای خود محبت نمی بینند، نیز زبان اولیه دلبستگی شکل خواهد گرفت. با وجود این، همانند بعضی از بچه ها که در دستور زبان ضعیف هستند و دامنۀ لغت کمتری دارند، تا حدودی این زبان دلبستگی، در بعضی از بچه ها بد شکل می گیرد. این ضعف به این معنی نیست که نمی توانند افکار و احساسات خود را خوب بیان کنند ولی مجبور هستند نسبت به آنهایی که سرمشق مثبتی در زندگی داشته اند با پشتکار و جدیّت بیشتری کار کنند. به همین منوال، بچه هایی که با حسِ دلبستگی عاطفی ضعیف، بزرگ می شوند نیز می توانند احساس محبت خود را بیان کنند، ولی مجبورند نسبت به آنهایی که در محیطی سالم و دوست داشتنی بزرگ شده اند با پشتکار و جدیّت بیشتری کار کنند. به ندرت زن و شوهری زبان اولیه دلبستگی عاطفی یکسانی دارند. ما تمایل داریم با زبان اولیه دلبستگی خودمان صحبت کنیم، و وقتی همسرمان آنچه را که بیان می کنیم درک نکند سردرگم می شویم. ما محبت خود را بیان می کنیم، ولی پیامی دریافت نمی شود چون برای آنها زبان ما، زبانی بیگانه است و مشکل اساسی اینجاست زمانی که زبان دلبستگی خود و نیز زبان اولیه دلبستگی همسرمان را بشناسیم. زمانی که زبان اولیه دلبستگی همسرتان را تشخیص داده و آن را یاد بگیرید، معتقدم که کلید زندگی مشترک دوست داشتنی و بادوامی را کشف خواهید کرد. عشق و محبت بعد از ازدواج از بین نمی رود، ولی به منظور حفظ آن همه عشق و محبت، اکثر ما مجبور خواهیم شد با زحمت زیاد، زبان دوم دلبستگی را یاد بگیریم. ما نباید روی زبان مادری که همسرمان آن را متوجه نمی شود زیاد تأکید کنیم. اگر بخواهیم آن عشق و محبتی که سعی داریم بیان کنیم همسرمان احساس کند، باید آن را به زبان اولیه دلبستگی ایشان بیان کنیم.
موفق و پیروز باشید!
صادقی
شمارۀ تماس 9092301919 کد 2380
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر