۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

شما حقيقت خود را خلق مي كنيد


دو زنداني از پشت ميله هاي زندان به بيرون نگاه مي كردند . يكي خاك را مي ديد و ديگري ستاره ها را

روزگاري دو فروشنده كفش كه به شركتهاي متفاوتي تعلق داشتند به يك كشور افريقايي فرستاده شدند تا بازار كفش را در آن كشور بررسي كنند.
اولين فروشنده از اين ماموريت خود متنفر بود ، آرزو داشت كه او را به اين ماموريت نمي فرستادند . فروشنده دوم عاشق اين ماموريت بود و بنظرش رسيد كه فرصت گرانبهايي را شركت به او مي دهد .
وقتي اين دو فروشنده وارد كشور افريقايي شدند ، درباره بازار محلي براي كفش مطالعه كردند و هركدام تلگرافي براي شركت خود فرستادند. فروشنده اول كه دوست نداشت به اين سفر برود در تلگرافش نوشت : سفر بي فايده اي بود هيچ بازاري در اين كشور وجود ندارد ، هيچ كس در اين جا كفش نمي پوشد .
اما فروشنده دوم كه اين سفر را فرصت ايده آلي ارزيابي كرده بود ، نوشت : سفر عالي بود ، فرصت مناسب و بازار نامحدود است ، اين جا هيچ كس كفش نمي پوشد .

برگرفته از كتاب "به بلنداي فكرت پرواز خواهي كرد" مسعود لعلي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر