‏نمایش پست‌ها با برچسب فرصت. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب فرصت. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۰ فروردین ۸, دوشنبه

آیا ترس توهم است؟

زمانی که فیل های کوچک را تربیت می کنند طنابی به پاهایشان می بندند و آن را به تیرکی وصل می کنند که در داخل زمین محکم شده است. فیل های کوچک بارها تلاش می کنند که تیرک را از جا بکنند و خود را آزاد سازند، اما موفق نمی شوند و سرانجام زندانی بودن خود را می پذیرند. با گذشت زمان فیل ها بزرگ شده و توانایی دارند با یک ضربه خود را آزاد سازند اما این کار را نمی کنند! و ترجیح می دهند که زندانی باشند. چرا؟ به طور حتم فیل ها زندانی ذهن خود هستند و این توهم را دارند که قادر به آزاد کردن خود نیستند و به خاطر همین خیال باطل برای آزادی خود تلاش نمی کنند و تسلیم می شوند.

چه فکری شما را با طناب به یک تیرک متصل می کند؟ شما توانایی انجام خیلی از کارها را دارید اما چه چیز باعث می شود که نتوانید؟... به طور حتم «ترس». افکار گذشته باعث می شوند عاقلانه رفتار نکنید.

با ترس دوست باشید
چالش های زندگی مانند هدیه هستند همه ما روزانه فرصت های باورنکردنی زیادی داریم که می توانیم از آن ها درس بیاموزیم و ترس را بهترین معلم خود بدانیم. در آن صورت شاهد پیشرفت در زندگی خود خواهیم بود.

ترس این فرصت را به ما می دهد تا ذهن خود را پرورش دهیم، نگاه جدیدی به زندگی داشته باشیم و با اشتیاق بیشتر موارد بااهمیت را بشنویم و عملی سازیم.

با ترس می فهمیم که چگونه و کجا خودمان را محدود کرده ایم و می توانیم به دنبال راهی باشیم که قدرت جایگزین ترس شود.

دلیل ترس ما فکر به گذشته و نگرانی از آینده است. ترس، توهم و نقابی از ناراحتی ها و گرفتاری های گذشته است. هرچه بیشتر این نقاب را به چهره بزنیم از عشق و زیبایی دورتر خواهیم شد. دوست داشتن از قلب انسان ها پدیدار می شود و ترس از ذهن. نمی توان در یک زمان، عشق و ترس را باهم داشت. عشق مانند خورشید تابان همیشه هویداست، حتی زمانی که هوا طوفانی است بازهم دیده می شود.
این قلب است که به ما می آموزد هدیه هر تجربه را ببینیم، این قلب است که ترس را از بین می برد و به ما احساس امنیت می بخشد. زمانی که می ترسید، خودتان انتخاب کنید که چگونه جواب حالات خود را بدهید. می توانید هنگام ترس، دست راست خود را بر قلبتان بگذارید و نفس عمیقی بکشید، با این کار به آرامش خواهید رسید.

مریم جهانبخش
کارشناس ارشد مشاوره

۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

سال جدید در راه است.....

من سال جدید هستم و در تقویم شما صفحاتی تازه و نو، صفحاتی که هنوز سیاه نشده است.
من فرصت تازه ای هستم برای آنکه هنر زندگی کردن را بیاموزید.
من فرصت تازه ای هستم تا آنچه را که طی12ماه گذشته، درباره زندگی آموخته اید تمرین کنید و به تجربه درآورید.
هرآنچه به دنبالش هستید در زوایای وجود من پنهان است، منتظر می مانم تا به عزم و اراده، بازش یابید.
هرآنچه برایش تلاش کردید و به آن نرسیدید، در وجود من نهان شده است، آنگاه که تعارض هایتان را حل نمودید، به شما اهدا خواهم کرد.
هرآنچه را که آرزو کردید، اما جرأت انجامش را نداشتید یا همه آنچه را که در حسرتش بودید ولی برایش اراده نکردید، همه و همه با عزم و قصد راسخ دوباره بیدار خواهند شد و به ثمر خواهند نشست.
من فرصتی هستم تا با خود بیعت کنید و با خود بگوئید:
«من زندگی جدیدی می سازم فردا روز دیگری است»

مریم جهانبخش
کارشناس ارشد مشاوره

۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

بی هدفم چون از موفقیت می ترسم!!!


من از موفقیت می ترسم ...
موفقیت یعنی رسیدن به پایان خط!
موفقیت یعنی تمام شدن راه و به انتها رسیدن دنیای آرزو!
توفیق در رسیدن به هدف ، مصداق عنکبوت ماده است:افزودن تصوير
عنکبوت نر برای کام گرفتن از عنکبوت ماده تلاش می کند
اوج موفقیت عنکبوت نر کامیابی از عنکبوت ماده است
اما عنکبوت نر پس از کامیابی به وسیلۀ عنکبوت ماده کشته می شود
من دوست دارم هدف همیشه ادامه داشته باشد...
می خواهم همیشه هدفی را در نظر داشته باشم و برای حصول آن تلاش کنم
رسیدن به هدف یعنی پایان سفر
دوست دارم همیشه در سفر باشم...
برنارد شاو: شاعر و نویسندۀ بذله گوی انگلیسی

بسیاری از مردم در زندگی سرگردانند، نه خوابند و نه بیدار. عمری را می گذرانند بی آنکه هدفی برای رسیدن داشته باشند. یک هدف واقعی انسان را به تلاش برای رسیدن وا می دارد، اما بی هدف به کجا می توان رسید؟!!!
مردمان بی هدف به این خاطر زندگی می کنند که نمی توانند زندگی نکنند. آنها گرفتار نوعی سطحی نگری هستند و به روزمره گی عمر را می گذرانند، بی آنکه بدانند با ارزش ترین چیزی را که به آنها هدیه شده تباه می کنند.
کسانی از هدیۀ عمر بهره می برند که هدفی در پیش دارند و با هوشیاری و تلاش تقلا از فرصتهای به دست آمده برای رسیدن به هدف خود سود می برند.
هوشیار و هدفمند باشید!

هدی صادقی :) کارشناس ارشد روان شناسی
زمینه های فعالیت: مشاورۀ فردی ، خانواده و ازدواج
کد مشاوره 2380
شمارۀ تماس 9092301919

۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

(: فرصت :)


جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد. باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد، اما.........گاو دم نداشت!!! :o

دوست عزیز زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است ، اما اگر به آنها اجازۀ رد شدن بدهیم شاید هیچگاه دوباره نصیبمان نشوند.

کامروا باشید!!!!

هدی صادقی :) مشاور ارشد خانواده و روابط فردی

شمارۀ تماس 9092301919

کد مشاورۀ 2380

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

فرصت


بزرگترین شکست ها و بزرگترین پیروزی ها در زندگی ما انتخاب های ما هستند.

هدی صادقی :) کارشناس ارشد روان شناسی
شمارۀ تماس 9092301919
کد مشاوره 2380

۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

از فرصت ها استفاده کنیم

ما از چیزی ناراضی هستیم، فکر می کنیم شاید چیزی را از دست داده ایم، یا چیزی را به دست نیاورده ایم، چیزهایی وجود دارند که ما آنها را انجام نداده ایم یا در مورد آنها اهمال کرده ایم، فرصت هایی که از آنها استفاده نکرده ایم، به خاطر آنها در فکر فرو رفته ایم، به خاطر آنها پشیمانیم و افسوس می خوریم و به خاطر آنها عصبانی هستیم. بعضی کج خلق و عبوس می شوند، بعضی ناسازگاری می کنند و بعضی افسرده می شوند. احساسات می توانند از این جا منشأ بگیرند، حتی اگر ما علت و منشأ واقعی و اصلی را به یاد نیاوریم. آقای مجردی که دعوت به مهمانی را به این بهانه که: «من در آن جا کسی را نمی شناسم!» رد می کند، به زودی خواهد فهمید که بار دیگر فرصت را از دست داده. خانمی که اجازه می دهد که علایق و منافع او را نادیده بگیرند و به او بی اعتنایی کنند، زیرا او می خواهد از بروز تنش و اصطکاک جلوگیری کند، از ملایمت و نرمی برای زندگی اش نادرست استفاده کرده.
دیگر تسلیم دودلی و تردیدهای درونی و تنبلی و سستی خود نشوید، در وجود شما چیزهای بیشتری از آنچه که فکر می کنید نهفته است و وقتی نیرو و توان خود را لمس و آن را احساس می کنید لذت می برید.
تا زمانی که شما هدفی را دنبال می کنید، توانایی، فکر و تمام انرژی خود را به کار می اندازید، مطمئناً لذت و رضایت از زندگی محصول جانبی خواهد بود. شما بیدار و فعال می شوید، تشویق و ترغیب می شوید.
وقتی شما واقعاً فرصت ها و شانس های خود را تشخیص دهید و بتوانید آنها را به دست آورید، بایستی این شجاعت را داشته باشید، دقیقاً به آنها بنگرید. یعنی این که بدانید، واقعاً چه توانایی دارید و این که دیگران چه اختیاراتی دارند و چه چیز می توانند ارائه دهند. آن گاه این امکان وجود دارد که حقایق را جمع آوری کرده به یکدیگر مرتبط کنید و مطابق با خواست خود، بهترین نتایج ممکنه را به وجود آورید.
احساس این که بدانیم بهتر از آنچه هستیم که دیروز بوده ایم، به ما نشاط و شادابی می دهد. مقدار کمی از احساس «بهتر بودن» اکسیر زندگی است. کسی که اولین جملات را به زبان بیگانه می گوید، این احساس را درمی یابد. کسی که سعی می کند با اسکیت تعادل خود را حفظ کند تجربه می کند که در هر قدم شجاعتر شود. کسی که پی می برد چگونه می توان وظیفه و کار مشخصی را در زمان کوتاهتری انجام داد، کسی که برای اولین بار با ماشین در شهر بزرگ رانندگی می کند، هر یک به خود افتخار و احساس غرور می کنند.
چرا که همه این افراد موفقیتهای خود را یک وضعیت و حالت خوشحال کننده نمی دانند بلکه آن را نخستین قدم قابلیت و شایستگی خود می دانند.
«هر انسانی خودش، آزادی، حقیقت و واقعیت خود را می سازد.» سارتر
مریم جهانبخش
کارشناس ارشد مشاوره

۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

نشانه : داستانی از پائلو کوئیلو

مردی در خواب رؤیای فرشته‌ای را دید و آن فرشته به او گفت که باران می‌آید، سیل می‌آید و همه جا را فرا می‌گیرد، ولی تو نمی‌میری. روز بعد باران شدیدی در گرفت و سیل عظیمی آمد و دستور دادند همه آن دهکده را تخلیه کنند. همه تخلیه کردند، حتی بازوی آن مرد را گرفتند و گفتند باید از این جا بروی. و آن مرد گفت نه، من خواب دیدم فرشته‌ای آمد و گفت باران می‌آید و سیل عظیمی می‌آید ولی تو نمی‌میری. من به نشانه‌ها اعتقاد دارم و بنابراین این جا می‌مانم. و روز بعد باران شدیدتر شد و سد استحکامش را از دست داد و خطر بزرگی برای این روستای کوچک به وجود آمد. آب تا طبقه اول بالا آمده بود. حتی با قایق به سراغ مرد رفتند و گفتند این سد به زودی می‌شکند و تو غرق می‌شوی، بیا برویم. و مرد گفت شما دارید ایمان مرا امتحان می‌کنید؟ من که به شما گفتم، فرشته‌ای را در خواب دیدم و به من گفت که سیل می‌آید، اما من نخواهم مرد. من اینجا می‌مانم تا ایمان خودم را ثابت کنم. تمام تلویزیون‌ها و شبکه‌های خبری در آن جا جمع شده بودند. آب به سقف رسیده بود و مرد تنها آن جا مانده بود و همه می‌خواستند از مردی تصویر برداری کنند که به ایمان خودش پایبند بود. اما پلیس راضی نبود و حتی یک هلی‌کوپتر فرستاد و برای سومین بار سعی کردند او را نجات بدهند. اما آن مرد گفت: نه، فرشته‌ها راست می‌گویند، حق با فرشته‌هاست، شما اشتباه می‌کنید و من می‌مانم. نیم ساعت بعد، سد شکست و سیل وارد شهر شد و آن مرد را کشت. مرد به بهشت رفت ، چون مرد بسیارخوبی بود. دربانِ بهشت گفت: شما می‌توانید وارد بشوید. مرد گفت: نه، نه، نه، من هیچ وقت وارد این جا نمی‌شوم. به خاطر این که مالک این محل یک دروغگوست. دربانِ گفت: او هیچ وقت دروغ نگفته، با این حال باز از او می پرسم. بعد از نیم ساعت برگشت و گفت: من با خدا صحبت کردم. او برای شما یک فرشته فرستاده بود تا نشانه‌ای به تو بدهد که از آن سیل نجات می‌یابی. ولی خوب، در کنارش، سه گروه نجات هم برایت فرستاد، تو قبول نکردی.
پیام داستان: ببينيد در زندگیتان چه چيزهايي فراهم است، از فرصتهایتان استفاده کنید.

هدی صادقی :)
کارشناس ارشد روان شناسی
کد مشاوره 2380
شمارۀ تماس 9092301919

۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

بانک زمان


فرض کنيد بانکى هست که هر روز صبح 86400 تومان به شما اعتبار مي‌دهد. در اين بانک هيچ موجودى حسابى از يک روز به روز ديگر منتقل نمي‌شود و هر شب هر مقدار پولى که در حساب شما مانده باشد و شما نتوانسته باشيد در طول روز آن را خرج کنيد از حساب شما برداشته مي‌شود. در اين صورت شما چه مي‌کنيد؟ البته که سعى مي‌کنيد تا ريال آخر آن را هر روز خرج کنيد

مگر اين طور نيست؟

هر يک از ما چنين بانکى را در اختيار دارد. نام آن «زمان» است. هر صبح، 86400 ثانيه به ما اعتبار مي‌دهد و هر شب، هر چقدر از آن را که براى هدفها و منظورهاى خوب سرمايه‌گذارى نکرده باشيم از دست مي‌دهيم. هيچ موجودي‌اى از يک روز به روز ديگر منتقل نمي‌شود و نيز امکان استفاده از اعتبار فردا هم در امروز وجود ندارد. مانند اينکه هر روز حساب جديدى براى ما گشوده مي‌شود و هر شب، باقيمانده موجودى سوزانده و از بين برده مي‌شود. اگر نتوانيم از اعتبارى که هر روز در اختيارمان گذاشته مي‌شود استفاده کنيم، بازنده‌ايم. هيچ برگشتى به عقب وجود ندارد، به حساب فردا نيز نمي‌توان خرج کرد و بايد با موجودى امروز ساخت. بنابراين بهترين کارى که مي‌شود کرد سرمايه‌گذارى براى سلامتى، شادى، موفقيت و تعالى است!

براى آنکه بهتر به ارزش «يک سال» پى ببريد، از دانش آموزى که در يک درس نمره نياورده است سوال کنيد.

براى آنکه بهتر به ارزش «يک ماه» پى ببريد، از مادرى که نوزاد نارس به دنيا آورده است سوال کنيد.

براى آنکه بهتر به ارزش «يک هفته» پى ببريد، از سردبير يک هفته‌نامه سوال کنيد.

براى آنکه بهتر به ارزش «يک ساعت» پى ببريد، از عشّاقى که در انتظارملاقات يکديگرند سوال کنيد.

براى آنکه بهتر به ارزش «يک دقيقه» پى ببريد، از مسافرى که به قطار نرسيده است سوال کنيد.

براى آنکه بهتر به ارزش «يک ثانيه» پى ببريد، از فردى که از يک حادثه جان سالم بدر برده است سوال کنيد.

براى آنکه بهتر به ارزش «يک هزارم ثانيه» پى ببريد، از دونده‌اى که مقام دوم المپيک را در رشته دو ١٠٠ متر کسب کرده است سوال کنيد.

قدر لحظه لحظه عمرتان را بدانيد! و به ياد داشته باشيد که زمان در انتظار هيچکس نمي‌ماند. «ديروز» جزء تاريخ است و «فردا» خيالى بيش نيست. «امروز» هديه‌اى است که در اختيار شما قرار گرفته است.