‏نمایش پست‌ها با برچسب سنگ صبور. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب سنگ صبور. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

احوال پرس وظیفه شناس

شنبه
ساعت 5.10 دقیقه است ، سر کارم دیر می رسم، توی راهرو یکی از همکارامو می بینم اونم مثل من دیر رسیده ، می پرسه خوبی؟ اما منتظر جواب من نمی شه و با عجله از کنارم می گذره. انگار فقط می خواد وظیفۀ روزانه اش رو انجام بده!!!

یک شنبه
دلم هوای حرف زدن با یکیو داره ، آخرین باری که به جز مسائل کاری با کسی صحبت کردم فکر کنم... اصلا یادم نمیاد کی بوده!!! آدمارو تو ذهنم مرور می کنم ، زنگ می زنم به سارا ، اونقدر زود از سوال چه طوری، خوبی؟ می گذره و میره سراغ دردودل خودش که حتی وقت نمی کنم جواب سوالشو بدم. خلاصه از همه چی صحبت می کنه، از روش درست کردن مربای زرشک که تازه یاد گرفته تا کمردرد مادر شوهرش ، از همه چی به جز جواب سوال چه طوری،خوبی؟ انگار جوابشو می دونه!!!

دوشنبه
هر صدایی که از گوشیم به نشانۀ تماس یا پیام بلند میشه ذوق زده ام می کنه... شاید کسی بپرسه خوبی؟ البته نه از سر عادتو وظیفه شناسی. اولین نفر آرمیتا : سلام دوست جون ، miss u یه عالمه ، پنج شنبه وقت داری بریم خرید؟ جواب :سلام، خوبی عزیز؟ 5شنبه کلاس دارم تا 4 ، جواب: بعد از 4 چی؟ انگار جواب سوال رو یادش رفت بده! یا شاید انقدر این سوالو شنیده که فکر کرده جوابش معلومه دیگه!! دومیش (SMS) محمد : طبق معمول یه جملۀ فلسفی که باعث می شه مدتها بهش فکر کنی!!! پرسیدم : خوبی ؟ جواب: تو چطوری ؟ آیا جواب این سوال تو چطوریه ؟ سومی و ... تا بلاخره هفدهمی و آخرین SMS که ساعت 11 شب می رسه ، سعیده : دلم برات پاره پوره شده بود ، دوختمش حالا تنگ شده. جواب : منم دلم برات تنگ شده ، خوبی؟ جواب : مرسی. ولی به نظر شما جواب این سوال مرسیه! انگار عادت کردیم که برای کسی مهم نیست حالمون چطوره ! :(

سه شنبه
دارم تمرین می کنم بی خیال باشم ، این سوالو فقط برحسب عات بپرسم و برحسب عادت جواب تکراریه مرسی رو بگم .
چهارشنبه
بارون میاد ، عاشق بارونم . گوشیمو برداشتم و برای تمام کسایی که دوستشون داشتم sms فرستادم ، یه عالمه سلام گرم تو هوای نسبتا سرد، روز بارونیتون به خیر ، حالتون خوبه؟ جوابا خیلی جالب بود! از مرسی گرفته تا ابراز احساسات گرمتر، اما چیزی که برای من جالبه اینه که انگار جواب این سوال همیشه یه چیز تکراریه که قبل از اینکه بپرسیم می دونیم.

پنج شنبه
کلمۀ "خوبی؟" رو تو گوگل search کردم 8020000 مورد در عرض 0.11 ثانیه معرفی کرد. مواردی که پیدا کردم جالب بود، پیشنهاد می کنم خودتون search کنین!

حالا سوال من اینه چرا یاد گرفتیم تا این حد تکراری زندگی کنیم که حتی وقتی احساسمون چیز دیگه ای هستش باز هم طبق عادت عمل می کنیم؟ اصلا چرا وقتی برامون مهم نیست که دیگران چطورن باز هم ازشون می پرسیم؟ منظور من فقط جواب این سوال ساده نیست، این یک نمونۀ ساده از هزار نمو نۀ زندگیمونه...
خوب و پیروز باشید!

هدی صادقی :) کارشناس ارشد روان شناسی
کد مشاوره 2380

۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

مي‌خواهم كمي درودل كنم

سلام، روز شما بخير. من ليلا هستم، 36 سال سن دارم و ازدواج كردم، البته يك دختر 9 ساله هم دارم.در رابطه با همسرم دچار مشكل هستم، مي خواستم كمي دردودل كنم.
( صداي خيلي آروم و گرمي داشت و بسيار سليس و زيبا صحبت مي‌كرد)سلام به شما، صحبت كن ليلا جان، من گوش ميدم.
مشكل من فراتر از حل شدن، من همه راهها رو رفتم و درست نشد، الان مي‌خوام جدا شم ولي نمي‌تونم حقم رو بگيرم.
چه مشكلي با همسرت داري؟
همسر من مرد عصبي و پرخاشگري و نمي‌تونه خودش رو كنترل كنه. بارها دست روي من بلند كرد ومن تا حد بدي آسيب ديدم.
متأسفم عزيزم،سر چه موضوعاتي اينقدر عصباني مي‌شه؟
خيلي فرق نمي‌كنه،توي خونه به هيچ عنوان صحبت نمي‌كنه، و تحمل كوچكترين حرف رو نداره. چند روز پيش بخاطر امتحان دخترم مؤدبانه ازش خواستم كه يكم تلويزيون رو كم كنه، اون هم بدون هيچ حرفي به قدري وحشيانه به من هجوم آورد و كتكم زد كه بدنم پر از كبودي شد. من فوق ليسانس هستم . كار مي‌كنم، بارها بخاطر كار من كه در مدرسه هم هست كتك خوردم.
دخترت چه وضعيتي داره؟
اون هم بارها ازش كتك خورده و هميشه از من مي‌خواد كه از اين خونه بريم.
آيا توي اين رابطه چيز مثبت و ارزشمندي هم كه تو رو جذب كنه وجود داره؟
من آدم آرومي هستم و هيچوقت توقع زيادي نداشتم، اما توي اين زندگي جز تحقير شدن و كتك خوردن بيدليل هيچ نديدم.
در حال حاضر تصميم به جدايي گرفتي؟
بله، پزشكي قانوني هم ضربات شكستگي من رو تأييد كرده تا به دادگاه ارائه بدم. اما نگرانم كه بتونم پرخاشگري بيمارگونه همسرم رو اثبات كنم ودخترم كنارم بمونه.
از چي نگراني كه اين اتفاق نيفته؟
همسرم آشنا زياد داره و من رو تهديد كرده كه نمي‌ذارم ثابت كني و جدا بشي. احساس مي‌كنم دستم به هيچ جايي بند نيست و نمي‌تونم از خودم ودخترم دفاع كنم.
مي‌فهمم عزيزم، تو مظلوم واقع شدي و نمي‌توني به راحتي حقت رو بگيري.
اقدام كردم كه حتي شاهد ببرم،يكبار كه خواستم وارد خونه بشم ، هرچي در زدم همسرم در رو باز نكرد و من ازش خواهش كردم كه در رو باز كنه، همون زمان يكدفعه در رو باز كرد و من رو هل داد. از پله‌هاي ساختمون پرت شدم و همسايمون اين صحنه رو ديد و گفت كه شهادت مي‌ده. ولي همسرم همه رو تهديد مي‌كنه و يا با پول مي‌خره.
متأسفم كه اينقدر تو فشار هستي، ولي مطمئن هستم كه مي‌توني از پسش بر بياي، چون حرف درست رو مي‌زني و ادعا مي‌كني.از طرز صحبت كردن و حرفات معلوم هست كه خيلي رنجيدي و من از اينكه در اين شرايط بسر مي‌بري واقعا ناراحتم. اميدوارم به زودي در رسيدن به هدفت موفق بشي و آرامش رو تجربه كني.
ممنونم، خيلي نياز داشتم كه دردودل كنم و كسي از من حمايت كنه. ممنون كه به من گوش داديد.


با آرزوي رسيدن به عدالت، براي همه زناني كه بيگناه مورد آزار قرار مي‌گيرند.
سربلند و آرام باشيد
مشاور روانشناسي: مريم ناهيدي
كد مشاور: 2520

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

ترس از دست دادن همسر

خانم 22 ساله / یک ماه است که ازدواج کرده ام و همسرم را بسیار دوست دارم. اما مدام نگران از دست دادن او هستم و می ترسم که مبادا اتفاقی برای او پیش بیاید و دیگر هرگز او را نبینم . لطفاً در مورد علت این رفتار من و راهکارهای رویارویی با این احساس منفی توضیح دهید ؟

علاقه ات را نسبت به همسرت کاملاً درک می کنم و برای آن ارزش قائل هستم. بیا با هم این ترس را مورد بررسی قرار دهیم :
این احساس تواحتمالاً از این باورهای نادرست و کاملاً اشتیاه برمی خیزد که از دوران کودکی به تو دیکته شده و تو آنها را درونی کرده ای. از جمله این باورها عبارتند از " اگر یلند بخندی ، غم بیدار می شود و سراغت می آید " یا " اگر زیاد خوش یگذرانی دیر یا زود از دماغت در می آید " یا " عمر خوشی کوتاه است " و .... و تو اکنون از درون احساس می کنی که لایق این خوشی و این زندگی سالم و ارام نیستی و باید چشم انتظار لحظات تلخ و ناخوشی باشی و از قضا تلخ ترین آن را برای خودت تصویرسازی می کنی که از دست دادن همسر یاشد و این امر ناخودآگاه در تو اتفاق می افتد تا اگر این واقعه رخ داد برای آن آماده یاشی ، چرا که به تو یاد داده اند محکوم به شکست و تلخی هستی و خوشی ها دوام ندارند و دیر یا زود این راحتی را از دست خواهی داد. شکل دیگری که ممکن است وجود داشته یاشد ، آن است که احتمالاً تجربه ی تلخ از دست دادن عزیزی با چیزی را در گذشته داشته ای و همچنان در حال قیاس این وضعیت با آن موقعیت هستی و در نتیجه در تو ترس و اضطراب پدید می آید تا بتوانی با این درد مقابله کنی. شاید هم از شرایط خودت راضی نیستی و خودت رابه قدری ناچیز می بینی که این احساس عدم ارزشمندی را به شوهرت نسیت می دهی و گمان می کنی او هم مانند تو فکر می کند و از تو خسته می شود. و یا شاید همسرت رفتارهایی از خود بروز داده که تو اینچنین احساس نامنی می کنی. به هر روی علت های فراوان هستند که با کمک خودت قابل شناسایی می باشند.
در مورد نحوه ی رویارویی با این احساسات پیشنهاد می کنم به جای لحظه شماری برای از دست دادن همسرت لحظه ها را به تمامی با او زندگی کن و اگر یاورهای پوچی شبیه انچه که شرح دادم داری، یک باره همه را دور بریز و زندگی همگام با جهان و به دور از خرافات را شروع کن. البته انتخاب با توست . می توانی به این باورها بچسبی و این موقعیت تلخ را به سوی خودت جذب کنی. و اگر از یوس شوهرت احساس نا امنی می کنی، این مساله را با او در میان بگذار و همیشه یادت یاشد که تو لایق این همسر یوده ای و او حق الهی تو است و آن چه که خداوند زیبا به انسان هدیه میدهد، هیچکس قادر نیست آن را از او بگیرد.

مشاور:‌فرناز فروغی
كد مشاور: 3230
تلفن مشاور: 2321 داخلي يك

راه های فراموشی

خانم 28 ساله / چه راه هایی وجود دارد که بتوان فردی را که روزی در زندگی انسان نقش برجسته ای داشته است فراموش کرد ؟

مهم است که بدانم این فرد چه نسیتی با تو داشته و شکل رایطه ی تو با او چگونه یوده است و این که این رابطه چقدر عمر داشته است اما یا تماماین کمبود اطلاعات می توانم بگویم که در ابتدایی ترین حالت بدون آن که هیچ تلاشی بکنی ، مغرت این کار را برای تو انجام می دهد. 6 ماه دست کم و 2 سال دست بالا زمان می برد تا ابن اتفاق بیفتد. اما اگر بخواهی این دوره را کوتاه کنی و زودتر به نتیجه برسی، باید کمی زحمت بکشی. در گام اول سعی کن فرد جدیدی را جایگزین او نکنی . در مرحله ی بعد پیشنهادم این است که از فکر کردن به این فرد اجتناب نکنی. بر عکس تا می توانی به او فکر کن ! به خوبی ها و ناخوبی هابش ، به خاطرات شیرین و ناخوشایندش و .... به تمام لحظه های با هم بودنتان فکر کن. فکر کن و از یادآوری شان شاد شو و اگر احساس ناراحتی و دلتنگی داشتی ، گریه کن. اگر عصبانی بودی ، فریاد یزن، هیچ یک از احساساتت را سرکوب نکن و با آنها روراست باش. در این مبان حضور یک دوست بی طرف که شنونده ی فعالی هم هست و یا یک مشاور حرفه ای می تواند برایت موثر یاشد. چرا که این راه ، راهی نیست که بتوانی به تنهایی از آن عیور کنی. پس از آن که به مرحله ی بی وزنی رسیدی ، سعی کن نگاه تازه ای یه آن رایطه داشته یاشی. یعنی آن را مورد بررسی قرار دهی و زوایای آن را از نو یسنجی . از جمله این که چرا به این رایطه وارد شدم؟ چرا از آن خارج شدم؟ پیامد این فرد و رایطه ی با او برای من چه یوده است؟ ضعف هایم کدام یوده اند؟ سهم من در این شروع و پایان چه بوده و برای سوالاتی از این قبیل. پاسخ بیابی. این پاسخ ها نگرشی تازه و بینشی وسیع به تو خواهند داد که در هضم این شکست تو را یاری خواهد داد. در این میان دعا کردن ، گفتگو با مشاور ، ورزش ، فکر کردن به خاطرات خوش گذشته ، فکر کردن به رابطه های تازه یدون چسیندگی ، یرنامه ریزی جهت رشد بیشتر، خلق آثاری که منحصر به خود تو است ( مثل نقاشی یا ... )، مطالعه کردن می توانند ابزار کمکی تو در این مسیر باشند.

مشاور:‌فرناز فروغی
كد مشاور: 3230
تلفن مشاور: 2321 داخلي يك

پيشنهاد ازدواج مجدد پس از 7 سال

خانم 28 ساله / 7 سال پیش با آقایی آشنا شدم ، یعد از مدتی به من پیشنهاد ازدواج دادند اما وقتی به خواستگاری آمدند اعلام کردند که جواب خانواده اش منفی است و خودش هم تغییر عقیده داده است و دلیلش هم این بود که پدر من نتوانسته با او ارتباط برقرار کند. به هر حال او با کس دیگری ازدواج کرد. اکنون در حالی که از همسرش جدا و در اثر سانحه دچار 60% سوختگی شده است نزد من آمده و تقاضای ازدواج را دوباره مطرح کرده است. با توجه به علاقه ای که به او دارم تصمیم گرفته ام به وی پاسخ مثبت بدهم اما دچار تردید و نگرانی شده ام. نمی دانم چه پاسخی به این فرد بدهم . لطفاًٌ راهنمایی ام کنید.

پیشنهاد می کم دلیل تراشی و فریب دادن خود را کنار بگذاری . آنچه که تو در موردش صحبت می کنی نه تنها علاقه نیست بلکه نوعی چسبندگی عاطفی است که ناشی از استیصال و ضعف تو است. تو در طی این 7 سال هیچ رشدی نداشته ای ؟ آیا با موقعیت های تازه روبرو نیوده ای ؟ در طول این 7 سال معیارها و نگاه تو تغییر نکرده است ؟ اگر پاسخت منفی است بهتر است یک بازنگری بر خودت داشته باشی .مردی به دلایل غیر منطقی و در حالی که تو قانع نشده بودی تو را ترک کرده و اکنون یا یک تجریه ی شکست همراه با نقص جسمانی سراغ تو آمده ، ریشه ی علاقه ی تو به او چیست ؟ آیا به خاطر خود اوست یا به این طریق می خواهی از شرایط نامساعد و ناخوشایندت به او پناه ببری ؟ گمان می کنم پس این تصمیم تو علل متعددی وجود داشته باشد و در نتیجه توصیه می کنم هیجانی تصمیم نگیری و در مورد سوالاتی که مطرح کردم بیشتر فکر کنی. بیشتر خودت را دوست داشته باش و موقعیت های پوسیده ی گذشته را کنار بگذار و به افق های طلایی فردا بیندیش. تو لایق بهترین های جهان هستی ، کافی است خوب به خودت نگاه کنی !

مشاور:‌فرناز فروغی
كد مشاور: 3230
تلفن مشاور: 2321 داخلي يك