‏نمایش پست‌ها با برچسب حضور. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب حضور. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۹ اسفند ۲۲, یکشنبه

کف اتاقت را خلاقانه تمیز کن!



خلاقیت با هیچ فعالیت خاصی -نقاشی، شعر، رقص، آواز و...- سروکار ندارد. هر چیزی می تواند خلاق باشد و این تویی که کیفیت را به این فعالیت می بخشی. فعالیت به خودی خود نه خلاق است و نه غیرخلاق. تو می توانی به شیوه ای غیرخلاق نقاشی کنی یا آواز بخوانی. همین طور می توانی به شیوه ای خلاق، کف اتاقت را تمیز کنی یا آشپزی کنی. این یک نگرش است. یک رویکرد درونی است، اینکه تو چطور به رخدادها و اشیاء نگاه می کنی.



بنابراین نخستین چیزی که باید به یاد بسپاری این است که خلاقیت را به هیچ چیز به خصوصی محدود نکنی. خلاقیت به شخص مربوط می شود و اگر انسان خلاق باشد، از هر کاری که از او سر بزند، حتی از راه رفتنش خلاقیت می بارد؛ حتی بی عملی او نیز کاری خلاق خواهد بود.


هر کسی نمی تواند نقاش باشد؛ لزومی هم به این کار نیست. چنانچه همه نقاش باشند، دنیا چهره بسیار زشتی پیدا خواهد کرد؛ دیگر زندگی کردن دشوار خواهد بود. هر کسی نمی تواند آوازه خوان باشد؛ احتیاجی هم به این نیست. اما هر کسی می تواند خلاق باشد.
هر کاری که انجام می دهی، اگر از روی لذت و شادمانی و عاشقانه انجام دهی، و نه از روی سودجویی محض، آن وقت خلاق و مبتکرانه است.

به آنچه انجام می دهی عشق بورز. هنگام انجام آن مکاشفه گر باش، حال این کار هرچه می خواهد باشد. آن وقت خواهی دید که حتی نظافت کردن هم کاری مبتکرانه می شود. آن هم با چه عشقی!!
اگر کف زمین را با عشق تمیز کنی، انگار تابلوی نامرئی زیبایی را کشیده ای. تو آن لحظه را با چنان شعفی گذرانده ای که به تو رشدی درونی بخشید.

خلاقیت یعنی به هر کاری که به آن مشغولی، عشق بورزی و برای آن جشن بگیری. شاید هیچ کس به ارزش کار تو پی نبرد، چه کسی تو را به خاطر شستن کف اتاق تمجید می کند؟! نه نام تو را در تاریخ ثبت می کنند و نه روزنامه ها عکس تو را همراه با مشخصات به چاپ می رسانند. اینها همه اش نامربوط است؛ تو از آن لذت می بری.
اگر شهرت خود به خود در پی آن آمد؛ بهتر. اگر شهرتی در کار نبود؛ بازهم چه بهتر! پس اگر به دنبال آوازه و شهرت هستی و فکر می کنی هر وقت مثل پیکاسو مشهور شدی، آن وقت خلاق هستی؛ به خطا رفته ای. در حقیقت تو آن موقع دیگر به هیچ وجه خلاق نیستی، بلکه سیاستمداری جاه طلب هستی.

هر انسانی خالق به دنیا آمده است. به کودکان نگاه کن تا خودت ببینی که همه بچه ها خلاق اند. این ما هستیم که به مرور، خلاقیت آنان را نابود کرده و به تدریج باورهای غلطی در مغزشان می کاریم ما به شیوه ای خزنده گمراهشان می کنیم و با روندی آهسته آنها را بیش از پیش سودجو و جاه طلب بار می آوریم.
وقتی جاه طلبی از یک در وارد شد، خلاقیت از در دیگر خارج می شود، چرا که انسان زیاده خواه و جاه طلب نمی تواند خلاق باشد. او حین نقاشی کردن، آینده را می بیند و در این فکر است که «جایزه نوبل کی نصیبم می شود؟» در نوشتن رمان هم به آینده نظر دارد؛ او همیشه در آینده به سر می برد، اما یک فرد خلاق همیشه در حال سیر می کند.

تو باید از شرطی شدن های اشتباه کناره گیری کرده و از تلقینات هیپنوتیزمی نادرست که در دوران کودکی تحت تأثیر آن بودی، خود را پاک سازی کنی. آنها را کنار بگذار و خود را از همه شرطی شدن ها تصفیه کن؛ ناگهان خودت خواهی دید که خلاق هستی.
اگر دنیا سراسر مال تو بود، ولی تو مال خودت نبودی، آن وقت چه کار خواهی کرد؟ آدم خلاق وجودش به خودش تعلق دارد؛ او ارباب خویش است.اما کسی که به دنبال پول و شهرت و قدرت است، گداست، زیرا او مدام درخواستی دارد؛ او چیزی ندارد که به دنیا ببخشد.
«اشو»

مریم جهانبخش
کارشناس ارشد مشاوره

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

تند نروید، در لحظه زندگی کنید

هنگام کودکی از زندگی سرشار بودیم، بازی می کردیم، می دویدیم و با اشتیاقی بی پایان از کاری به کار دیگر می پرداختیم و با یک بازی ساده مثل قایم باشک، هزار جور فرصت برای پرورش نیروی خلاق تخیل و کنجکاوی خود فراهم می کردیم. به نظر می رسید که هیچ گاه حوصله مان سر نمی رود، هیچ گاه از کاری که در لحظه انجام می دهیم خسته نمی شویم. اما چرا؟ دلیل این همه شوق زندگی در کودکی چه بود؟
در کودکی، ما سرشار از احساسات مثبت، شادی، خنده، کنجکاوی، تعجب، اعتماد به نفس و ماجراجویی هستیم. هنوز نیاموخته ایم که نگران شویم، کینه به دل بگیریم و یا از گذشته خود احساس تأسف کنیم. کودکان در ذهن خود و مطابق با خواسته های ذهنی شان زندگی می کنند و این دقیقاً همان چیزی است که به عنوان «سلامت ذهن» مطرح است.

ما در بزرگسالی هم توانایی رسیدن به سلامت ذهن را داریم. واقعیت این است که شیوۀ اجتماعی شدن در دنیای امروز، کم کم از ما آدمهایی صرفاً جدی، اهل تجزیه و تحلیل، تحت فشار، افسرده و فاقد تخیل می سازد. و نتیجه این می شود که دیگر نمی توانیم در لحظۀ اکنون زندگی کنیم. در حالی که بلوغ واقعی، توانایی حفظ وضعیت طبیعی و زندگی کردن در لحظه است.

چرا باید در لحظه زندگی کنیم؟
با زندگی در لحظه، می توانیم تنش های اطراف خود را کاهش داده و در نتیجه روح و جسم سالم تری داشته باشیم.
با زندگی در لحظه آرامش فکری و تمرکز بیشتری داریم.
زندگی در لحظه ما را یاری می کند تا حضوری مؤثرتر و روابطی صمیمانه تر داشته باشیم.
زندگی در لحظه آگاهی های حسی ما را عمیق تر می کند.
زندگی در لحظه به ما می آموزد که از زیبایی های طبیعت لذت ببریم.
زندگی در لحظه قدرت خلاقیت و توانایی های ذهنی ما را زیاد می کند.

زندگی در لحظه، بهترین راه رسیدن به کارکرد سالم روانی است. ولی بودن در لحظه واقعاً چه معنایی دارد؟
زندگی در لحظه را همه ما تجربه کرده ایم. هنگامی که یک بحران را پشت سر گذاشته ایم و یا موقعی که مجذوب زیبایی غروب خورشید و سایر پدیده های طبیعی شده ایم، عاشق شدن، گوش کردن به موسیقی و حتی یک دوش گرفتن ساده، همه و همه می تواند گونه ای تمرکز بر زندگی در لحظه حال باشد. در چنین لحظاتی، تفکرات شخصی دست کم برای زمانی کوتاه، فروکش می کند و زندگی را آن طور که هست می بینیم، زیرا سرعت خود را متناسب با زندگی کاهش داده ایم. این لحظات کمیاب، تنش ها را کم و به ما امید و شادمانی می بخشند.

( گاهی آنچه در ساختمان کاخ خوشبختی آینده به کار می رود، همان چیزی است که از آن برای ساختن زندان حال استفاده می کنیم.)

مریم جهانبخش
کارشناس ارشد مشاوره



۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

چقدر حضور دارید؟ ، یک تست روان شناسی


یکی از چیزهایی که ذهن انسانها را در طول تاریخ به خود مشغول کرده و اهمیت آن در نوشته های فلاسفی ، ادبی و حتی مذاهبی به وفور به چشم می خورد ، حضور و یا هشیاری خودآگاه در زمان حال (mindfulness) می باشد.  اخیرا دو روانشناس آمریکایی به نامهای کرک وارن براون و ریچارد رایان در مقاله ای به نام "فواید زندگی در لحظه ، حضور و نقش آن
در سلامت روانی" (The Benefits of Being Present: Mindfulness and its Role in Psychological Well-Being)  تستی را ارائه داده اند که به کمک آن می توان میزان خصوصیت یاد شده را در یک فرد سنجید.

هر چه بیشتر به سوالهای زیر جواب نه بدهید نشان می دهد که با حضور و هشیاری بیشتری در لحظه زندگی می کنید. جواب من که به اکثر سوالات مثبت بود ، شما هم امتحان کنید:

1- ممکن است بعضی احساسات را بدون اینکه متوجه باشم تجربه کنم و بعدا به این موضوع پی ببرم.

2- من چیزها را به خاطر بی توجهی یا فکر کردن به چیزهای دیگر می شکنم و یا می ریزم.

3- برای من مشکل است که به چیزی که در لحظه اتفاق می افتد تمرکز کنم.

4- من عادت دارم که تند راه بروم تا سریعتر به جایی که می خواهم برسم ، به جای اینکه به چیزهایی که در طول مسیر تجربه می کنم توجه کنم.

5- اصولا متوجه فشار یا ناراحتی فیزیکی نمی شوم مگر اینکه واقعا توجه مرا جلب کند.

6- اسم اشخاص را به محض اینکه برای اولین بار می شنوم فراموش می کنم.

7- به نظر می رسد که کارها بدون اینکه متوجه باشم به طور خودکار انجام می دهم.

8- کارهای مختلف را یکی پس از دیگری انجام می دهم بدون اینکه به تک تک آنها توجه کنم.

9-آنقدر به هدفی که می خواهم به آن برسم توجه می کنم که ارتباطم را با کاری که مرا به آن هدف می رساند دارم انجام می دهم ، از دست می دهم.

10- در حال گوش کردن به یک نفر کار دیگری انجام می دهم.

11- به طور خودکار به جایی می روم و بعد از خودم می پرسم من اینجا چکار می کنم؟

12- ذهنم درگیر گذشته و یا آینده است.

13- بدون اینکه متوجه باشم ، چیزی می خورم.


حضور و هشیاری فواید زیادی دارد از جمله اینکه وضوح و جلای خاصی به لحظلات انسان می دهد. این تست به ما کمک می کند تا نقاط ضعف خود را شناسایی و برای بهبود آن تلاش کنیم. مثلا من خیلی وقتها در حال غذا خوردن به چیزهای دیگر فکر می کنم و به همین دلیل از غذا لذت نمی برمو حالا دارم تمرین می کنم که در تمام طول غذا خوردن بر روی میز حاضر باشم!



ترجمه و ویرایش: علی سخاوتی