۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

عشقهايي از جنس سراب

همه ما آدمها يك بعد بزرگ تو وجودمون داريم به اسم احساس.بعضي‌ها بيشتر درگير احساساتشون هستند، بعضي‌ها كنترلش مي‌كنند و بعضي‌ها گمش كردند.


مگه ميشه تو انسان باشي و بعضي وقتها نخواي گريه كني...؟ مگه ميشه تو انسان باشي و بعضي وقتها داد نزني و عصباني نشي...؟مگه ميشه تو انسان باشي و صداي شادي و قهقه‌ات دنيا رو پر نكنه...؟مگه ميشه تو انسان باشي و عاشق نشي................ولي اگر عاشق شدي چقدر معناي واقعيشو درك مي‌كني،چقدر به اين حس زيبا بها ميدي..........يا اينكه اصلا عاشق نشدي و فقط اداشو درآوردي كه نفعي ببري؟ اگر اينكارو كردي بدون كه در حق خودت ظلم بزرگي كردي و واقعيت اين احساس قشنگ رو از خودت دريغ كردي.

كه عشق آسان نمود اول، ولي افتاد مشكلها.....

حرفهايي كه زدم آغاز گفتن در مورد جريان يك مشاوره بود.شما هم بخونيد و از رنجي كه آدمها به هم مي‌دن شگفت‌زده شيد.

(مثل هميشه با شنيدن صداي تلفن تمام انرژي خودم رو جمع كردم كه مشاوره مؤثري داشته باشم،گوشي رو برداشتم و سلام كردم.صدايي نگران و بهت‌زده به من سلام كرد)

سلام، من زهره هستم.مي‌خواستم باهاتون صحبت كنم چون يك اتفاقي برام افتاده كه آشفته‌ام.

بگو عزيزم، من كاملا به تو گوش مي‌دم.

6 سال هست كه با پسري دوستم،خيلي دوستش دارم، مهربون و هميشه در كنارش احساس آرامش مي‌كنم،ما با هم ديگه خيلي زياد خاطره داريم.و به من تا بحال از گل نازكتر نگفته.

خب عزيزم اينايي كه گفتي خيلي خوبه، پش اشكال كار در كجاست؟

راستش من هميشه از اين آدم حمايت كردم.هم مالي و هم معنوي.زماني بوده كه خودم دستم خالي بوده ولي واسش پول تهيه كردم.حتي سر كار نمي‌رفتم كه وقتم رو كاملا در اختيارش بزارم.اون هم به نشون مي‌داد كه قدر مي دونه و طاقت يك لحظه ناراحتي من‌رو نداره.البته اين آقا زندان هم رفت و من تحمل كردم.

به چه علت رفت زندان؟

توي ماشينش مواد مخدر پيدا كردن.

يعني خودش ازمواد استفاده مي‌كرد؟

بله،من هم مي‌دونستم، اما هميشه مي‌گفت تفريحي مي‌كشم و بعدا ميذارم كنار.

علاوه بر استفاده قاچاق هم مي‌كرد؟

نگفت ولي فكر مي‌كنم.

دقيقا در مورد شغلش به شما چي مي‌گفت؟

مي‌گفت كارهاي مختلف مي‌كنه، مثل خريد و فروش.گاهي چند ماه ميرفت كشورهاي ديگه.

و تو نمي‌دونستي براي چي ميره؟

نه، مي‌گفت واسه كاراش، ولي اينقدر از راه دور هم به من احساس مي‌داد كه من باور نمي‌كردم دروغ باشه.حتي زمانيكه توي زندان بود هم تماس و رابطه حسي ما قطع نشد.

پس تو دوست خوبي براش بودي؟

بله، از هيچي دريغ نكردم، ولي اون......(زد زير گريه،هق هق گريه مي‌كرد واين گريه خبر از رنجي كه كشيده مي‌داد)

آروم باش عزيزم،اون چه كاري كرد كه تو اينقدر پريشون شدي؟

قرار بود ما چند روز آينده بريم شمال،ديشب يك خانم به من زنگ زد و گفت چرا اينقدر به علي زنگ مي‌زني، اون چند ماه كه دوست من.من باور نكردم و گفتم گوشي رو بده به خودش، چند لحظه بعد علي گوشي رو گرفت و گفت ديگه زنگ نزن،برو گمشو ما مي خوايم با هم ازدواج كنيم.هر‌چي از دهنش درومد به من گفت. كسي كه تابحال كوچكترين بي‌احترامي نكرده بود.

متأسفم عزيزم، اتفاق بسيار تلخي برات پيش اومده و تو رو واقعا شوكه كرده.

(در حاليكه گريه مي‌كرد و مي‌لرزيد گفت)من فقط نمي‌فهمم چرا اينطوري شد..... يعني چي.....نمي‌تونم باور كنم كه اون رابطه طولاني و عميق به اينجا كشيد كه من اينهمه بد و بيراه بشنوم.

مي دونم كه الان پر از سؤالاتي هستي كه ذهنت رو پر كرده.

آره، واقعا پر از سؤالم...پس عشق و دوست‌داشتن چه معني داره؟

ادامه دارد


به اميد اينكه همه انسانها به انسانيت خودشون وفادار باشند

مشاور روانشناسي: مريم ناهيدي

كد مشاور: 2520

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر