در زندگي هر خانوادهاي، گاهي شرايطي پيش ميآيد که نياز به تصميمگيري جدي ضرورت مييابد
شايد هر کدام از ما بر اين باور باشيم که رنجهايي که در زندگي متحمل شدهايم، منحصر به فرد بودهاند ولي از ميان اين رنجها و مشقتها برخي موارد وجود دارند که تحقيقات ثابت کردهاند بيشترين ميزان استرس و ناکامي را به فرد تحميل ميکنند؛ به عنوان نمونه، طلاق و مرگ همسر شرايطي را پيش روي خانواده قرار ميدهد که بنيان آن را متزلزل ميکند و بايد به فکر راهحلي سريع و منطقي بود تا اوضاع را سر و سامان داد. شايد بلافاصله پس از طلاق يا مرگ همسر فرد حس کند هرگز به فکر ازدواج مجدد نخواهد افتاد اما مدتي نميگذرد که او به خانوادهاي ديگر و فرصتي ديگر ميانديشد. اين حالت، به ويژه اگر فرد پدر يا مادر باشد يعني از ازدواج نافرجام خود فرزندي داشته باشد، با جديت بيشتري از سوي خانواده مورد ترغيب قرار ميگيرد. او ازدواج ميکند تا مشکلها و کمبودهاي گذشته را اصلاح و جبران کند و با خود ميپندارد با تشکيل زندگي جديد خواهد توانست زخمهاي کهنه ناشي از ازدواج نخست را التيام بخشد. او مطمئن است فرزندان او به زودي نسبت به همسر و فرزندان احتمالياش احساس خوبي پيدا ميکنند و همه چيز رو به راه ميشود اما اين گمانها به ندرت تحقق پيدا ميکنند زيرا اين بار وضعيت تغيير کرده است. او و همسرش بايد از نو بتوانند نقشهاي جديد خود را به عنوان ناپدري يا نامادري به خوبي ايفا کنند. با اين حال، با باورهاي غلط اما رايجي که نامادري و ناپدري را موجوداتي بيرحم و بدجنس تصوير ميکنند، چه بايد کرد؟ چگونه ميتوان نامادري يا ناپدري خوبي بود؟ چگونه ميتوان فرزندان خود و فرزندان همسر جديد را يکسان مورد محبت قرار داد يا به يک اندازه تنبيه کرد؟
از طرفي، پذيرش سرپرستي بچهاي که از نعمت مادر يا پدر به هر دليلي محروم شده، يک عمل انساني است که در نزد خداوند مقام رفيعي دارد و ما بايد بکوشيم زشتي اين نامها را از بين ببريم تا مادران و پدران بيش از پيش تشويق شوند اين عشق والدي را به بچههاي ديگري که پدر يا مادر ندارند، هديه دهند.
در «داستان زندگي» اين هفته، با پدري همراه شدهايم که قصد دارد با روشي اصولي و درست، در اين راه سخت، قدم بگذارد. او ميگويد دلش نميخواهد همسري بگيرد که داراي فرزند است؛ چون او از اينکه ناپدري باشد، متنفر است. ميگويد همه به ناپدري به چشم بد نگاه ميکنند و در مقابل، خانمهايي که متوجه ميشوند او يک دختر دارد، نگران واژه نامادري هستند و از ازدواج با او امتناع ميکنند. ميخواهيم به اين پدر و ديگر والديني که قصد ازدواج مجدد دارند بگوييم چگونه ميتوانند پدرخوانده يا مادرخوانده خوبي شوند. هدف ما اين است که در ابتدا لفظ ناپدري و نامادري را با پدرخوانده و مادرخوانده عوض کنيم و به بچههايي که والد خود را از دست دادهاند يا قرباني طلاق شدهاند، بگوييم همسر پدر يا مادر شما هرگز قصد ندارد جاي خالي والد شما را پر کند؛ اجازه دهيد او به شما نزديک شود و پذيرايش باشيد. اما اين نکته مستلزم آن است که پدر يا مادر نيز درست عمل کنند. کارشناسان اين هفته «سلامت» به ما کمک ميکنند. دکتر محمدولي سهامي، فوقتخصص روانپزشکي کودک و خانواده و دکتر بدريالسادات بهرامي، مشاور خانواده
داستان اين هفته
«... سه سال از فوت همسرم ميگذرد. حالا دخترم 8 ساله شده. خانمهاي زيادي به من معرفي شدهاند که براي ازدواج مناسب بودند اما من هميشهاز اسم نامادري ميترسيدهام. يکي از آنها يک پسر دارد و خانم خوبي است اما در صورت ازدواج، چگونه ميتوانم ناپدري خوبي باشم؟...»
نظر روانپزشک
دکتر محمدولي سهامي / روانپزشک کودک و خانواده
زمان حلال مشکلهاست
اگر کودک شما کسي را که قرار است ناپدري يا نامادري او شود، حتي از ماهها و شايد سالها پيش، بشناسد و او را دوست بدارد، زماني که تصميم به ازدواج با او بگيريد شرايط تغيير ميکند؛ زيرا اکنون زماني است که از کودکتان ميخواهيد او را به عنوان عضوي از خانواده بپذيرد و او در مييابد که قضيه کاملا جدي است.
هر چقدر هم کودک شما در ناز و نعمت باشد، وقتي دريابد که پدر يا مادرش قصد ازدواج مجدد دارند، به هر ميزان که آمادگي قبلي هم داشته باشد، باز در مورد حوادث و وقايع به وجودآمده گيج و سردرگم ميشود. اول اينکه اعلام ازدواج مجدد روياي خاطرهانگيز آشتي پدر و مادر و اينکه اعضاي خانواده دوباره گردهم جمع شوند را براي هميشه از ذهن کودک محو ميکند. اين خيال و پندار مدتها او را مشغول ميکرده و باعث شادي و اميد در دلش بوده است. واضح است که از بين رفتن اين اميد چقدر ميتواند برايش دردناک باشد. دوم اينکه، اگرچه کودک شما از جداييتان و فروپاشي خانواده اندوهگين است اما خبر ازدواج مجدد شما، غم و اندوه او را چند برابر ميکند. اين در حالي است که شما از جريان به وجود آمده خوشحاليد و غرق در روياهاي خود هستيد. سوم اينکه وقتي خبر ازدواج مجدد را ميشنود، بياختيار به ياد روزهاي خوشي ميافتد که بدون مزاحم با شما به سر ميبرد. حتي امکان دارد او در مورد والدي که از دست داده و به عنوان همدردي با او از شما پرسوجو کند؛ مثلا اگر شما از همسرتان طلاق گرفته باشيد، بپرسد: «حالا چه کسي از پدر محافظت ميکند؟ او تنها ميشود!»، «چرا ديگه مامان را دوست نداري؟» يا اگر همسر شما فوت کرده باشد تصميم به ازدواج مجدد، بيوفايي شما (از نظر کودک) را نسبت به مادر يا پدرش اثبات ميکند. پس نبايد انتظار داشته باشيد احساسات شما با کودکتان يکسان باشد. او هنوز همسر پيشين شما (پدر يا مادرش) را دوست دارد. پس بايد در گفتوگو با او و ضمن دادن خبر ازدواج مجددتان تاکيد کنيد که ازدواج شما به معني فراموش کردن مادرش نيست. به او بگوييد شما و مادر فوتشده او عاشق هم بودهايد ولي او 3 سال است که از پيش شما رفته و ديگر هيچوقت نميتوانيد دوباره او را برگردانيد. همسر جديد شما قرار نيست جاي مادر را بگيرد ولي شما و او قول ميدهيد به خوبي از دخترتان مراقبت کنيد.
به خاطر داشته باشيد در ابتدا شما به عنوان ناپدري يا نامادري بايد روابط خود را با همسر جديد شکل دهيد و آنگاه به فکر سر و سامان بخشيدن به ارتباط با فرزندخواندهها باشيد. سعي کنيد کاملا بفهميد آنچه را شما به دست آوردهايد، فرزندخواندهتان از دست داده است. اکنون شما بخشي از توجه و محبت مادر يا پدر او را به خود اختصاص دادهايد پس بکوشيد اين خلا را با حمايت بيشتر او جبران کنيد. به همسر جديد و بچههاي خود فرصت بدهيد تا به زندگي کنار هم عادت کنند. شتاب نکنيد! انتظار واکنشهاي منفي را از هر دو طرف داشته باشيد. به خاطر آن ناراحت نشويد. در مقابل بچهها هرگز با مادرشان مخالفت يا بحث نکنيد. براي برقراري ارتباط با بچهها و ايجاد رابطه خوب بين خواهر و برادران ناتني به زمان نياز داريد. زمان بهترين حلال مشکلها است. بين آنها داوري ناعادلانه نکنيد تا با آرامش با هم و والد جديد کنار بيايند. قبل از بروز مشکل مشاوره بگيريد.
نظر کارشناس
دکتر بدريالسادات بهرامي / روانشناس و مشاور خانواده
نگوييم نامادري؛ بگوييم مادرخوانده
طبيعت وجودي ما انسانها به گونهاي است که به دليل نيازهاي عاطفياي که داريم جذب کساني ميشويم که به ما محبت ميکنند.
هر آدم بزرگسالي که بتواند به يک کودک توجه کند و او را با محبت کردن و پذيرفتن مسووليتهاي زندگياش تحت مراقبت خود قرار دهد، دلبستگي عاطفي اين بچه را نسبت به خود تضمين کرده است، بدون آنکه با او رابطه خوني يا بيولوژيک داشته باشد. اين موضوع ميتواند به شما پدر گرامي يا افرادي مانند شما انگيزه بدهد. از طرفي، بايد اطمينان داشت رفتارهاي ما اگر از سر خلوص و بر مبناي عشق باشد و ما با سلامت و صحت نفساني به عنوان يک آدمي که از سلامت رواني مناسب برخوردار است با آن بچه رفتار کنيم بر قلب پاک يک کودک جاي ميگيرد؛ به عبارتي: «آنچه از دل برآيد لاجرم بر دل نشيند» و اگر ما از نظر نفساني آدم سالم و خوبي باشيم، هيچوقت بدِ کسي را نميخواهيم و بيدريغ به او لطف و محبت ميکنيم. نظر ديگران يا القابي که آنها به ما ميدهند در سلامت نفس ما بيتاثير است و چون انسان خوبي هستيم در قالب هر نقشي که باشيم اعم از عروس، مادرشوهر، مادرخوانده، پدر، پدرخوانده و... يک نمونه خوب و مثالزدني ميشويم.
از منظر ديگر، شما به عنوان يک فرد عاقل و بالغ که اتفاقا تجربه يک زندگي را هم داشتهايد بايد با خودتان محاسبه عقلاني کنيد. امروز اين کودک (فرقي نميکند از نظر خوني متعلق به شما باشد يا فرزند همسرتان باشد) به شما وابسته است و نيازمند شماست اما در چند سال آينده که به سالمندي رسيديد شما نيازمند او خواهيد بود. اين حرف و حديثهايي که ميگويند بچه وفا نميکند و... را دور بريزيد. اگر شما امروز درست با او رفتار کنيد و در آموزش رفتارهاي انساني سالم از هيچ نکتهاي غافل نشويد اين عشقي را که در پرورش او سرمايهگذاري ميکنيد خواهناخواه در آينده به شما برميگردد. پس دومين علت مهمي که شما را ترغيب ميکند که از بچهها مراقبت کنيد دليل عقلاني براي سرمايهگذاري دوران کهنسالي است. شما اگر ميخواهيد مادرخوانده يا پدرخوانده خوبي باشيد بايد از نظر عقلي به اين باور برسيد که محبتهاي شما در حق بچهها -حتي اگر از سوي همسرتان يا ديگران ناديده گرفته شوند- از بين نميرود و شما دست به يک سرمايهگذاري عظيم زدهايد.
علت سومي که ميتواند انگيزه شما را براي پدرخوانده يا مادرخوانده خوب بودن تقويت کند آن است که از نظر اعتقادي، ما در دين خودمان، اسلام، سفارش و تاکيدهاي فراوان داريم به اينکه از بچههاي بيسرپرست مراقبت کنيم. سفارش شده که اگر از بچههايي که به هر دليل سرپرست خود را از دست دادهاند (سرپرست مالي يا عاطفي) مراقبت کنيد، نزد خداوند جايگاه رفيعي خواهيد داشت. پس علاوه بر علل عاطفي،رواني، انساني و عقلي به علت اعتقادها نيز بايد وقتي وارد يک رابطه جديد ميشويم، اجازه ندهيم بار منفي اين نامها (ناپدري و نامادري)، ما را از خوب بودن دور کند. سپس بايد نسبت به موقعيت خود در جايگاه جديد و نگاهي که بچهها به شما خواهند داشت، اطلاعات کسب کنيد تا بتوانيد موفقتر عمل کنيد. توصيههاي زير ميتواند براي تامين اين منظور کمکتان کند:
شما در ماهها يا حتي در سال اول زندگي نبايد انتظار داشته باشيد بچهها رابطه خوبي با شما داشته باشند. نبايد از رفتار يا احساسات آنها دلخور شويد و حس نااميدي به شما دست دهد. زيرا آنها گمان ميکنند شما قصد داريد جاي مادر يا پدرشان را بگيريد. آنها ميدانند که شما پدر يا مادرشان نيستيد و سعي ميکنند از اين جايگاه حفاظت کنند و به مبارزه با شما ميپردازند. بهترين کار اين است که شما بهعنوان پدرخوانده يا مادرخواندهاي آگاه اين نگراني آنها را بکاهيد و به بچهها بگوييد: «پدر و مادر تو آدمهاي خوبي هستند و هيچکس نميتواند جاي آنها را براي تو بگيرد.» هيچوقت نگوييد که اگر مادرت خوب بود، تو را رها نميکرد! يا اگر پدر تو خوب بود نميرفت زن بگيرد و شما را فراموش کند! بگوييد که پدر يا مادرت آدم خوبي است و چون مشکلاتي داشته نتوانسته پيش تو بماند و مسووليتاش را بر عهده بگيرد. اگر شما بگوييد پدر يا مادر او خوب هستند، در واقع به حفظ هويت او – که همان والديناش هستند- کمک کردهايد و امنيتخاطر خوب بودن را به او دادهايد.
دومين نکتهاي که بايد از آن مطلع باشيد رفتار اطرافيان است. آنها از بچهها ميپرسند که آيا نامادري يا ناپدريات خوب است؟ حتي اگر او به خاطر رفتارهاي درست شما با احساسي خوب و از روي رضايت شما را تاييد کند، خواهند گفت: «حتما نقشهاي دارد که روي خوش خودش را نشان ميدهد!» آنها با اين حرفها سعي دارند ذهن بچه را نسبت به آنچه باور کرده است و شما براي آن زحمت کشيدهايد مکدر کنند و اين ميتواند مانعي براي شما باشد. در اين حالت لازم است با درايت و مقاومت در خوب بودن فرضيات غلطي را که در ذهن بچهها شکل گرفته پاک کنيد. گذر زمان در اين باره قضاوت خواهد کرد و معلوم ميشود شما ذاتا خوب هستيد و نقشهاي در کار نبوده است.
شما بايد اين روزهاي سخت و امواج ايام آغازين زندگيتان را بشناسيد و منطقي با آنها مبارزه کنيد تا کودک به شما ايمان بياورد و باور کند آدم خوبي هستيد. آن وقت است که ميبينيد او وکيلمدافع بسيار خوبي در همه شرايط خواهد بود و اجازه نميدهد کسي به پدر يا مادرخواندهاش کوچکترين بياحترامياي کند. نمونههاي زيادي بين مراجعان دارم که مادرخواندههاي فوقالعادهاي هستند و به نظر من از بسياري مادرها - حتي از خود من که گمان ميکنم در نقش مادري موفق بودهام- صد پله بالاتر عمل کردهاند. بچههاي (فرزندخواندههاي) آنها در حال حاضر بزرگ شده و ازدواج کردهاند و چنان عشق و علاقهاي به اين مادرخوانده دارند که آن را براي پدر يا مادر خود بروز نميدهند. اينجاست که معناي آن سرمايهگذاري محبت مصداق پيدا ميکند.
نگوييم نامادري؛ بگوييم مادرخوانده
يادتان باشد شما در نقش مادرخوانده يا پدرخوانده نبايد هر کاري که براي بچهها ميکنيد به رخ همسرتان بکشيد يا از او انتظار تشکر داشته باشيد. مهمتر از آن اينکه نبايد تربيت بچههاي همسرتان را زير سوال ببريد يا بدون مشورت با او کاري کنيد. خيلي از مادرخواندهها به اين دليل رابطهشان با بچهها خراب ميشود که سعي دارند مثل مادر در زواياي ريز تربيتي دخالت کنند و با مقاومت بچه مواجه ميشوند. به عنوان نمونه شما کافي است به همسرتان بگوييد: «عزيزم، دخترمون مدتي است تلفنهاي مشکوک دارد. من دلم نميخواهد اين موضوع را بگويم و رابطهام را با او خراب کنم. لطفا تو در اين مورد هشيار باش که دوستهاي جديدش را بشناسي» (نمونه صحيح برخورد يک مادرخوانده)
اگر شما مادر اصلي يک کودک باشيد و به او تذکر دهيد مکالمههاي مشکوک را به شما گزارش دهد يا در اتاقش را نبندد امکان دارد نپذيرد و با شما بحث کند اما اين قضيه در شرايطي که مادرخوانده هستيد متفاوت است و او ميگويد اگر مادرم بود شايد چنين تذکري نميداد. پس به عنوان والدخوانده حد و حدود و حريم خود را بدانيد و با مراقبتهاي تربيتي خاص خود را رنجيدهخاطر و بچهها را دلگير نکنيد. اگر پدرخواندهاي هستيد که مشکوک به سيگار کشيدن فرزندتان شدهايد او را مواخذه نکنيد بلکه با مادر کودک صحبت کنيد: «عزيزم! حس ميکنم پسرمون بوي سيگار ميده... با فلان دوستي که شما و پدرش قبول نداشتيد رفت و آمد داره... در اين مورد، پيگير باش يا موضوع را به پدرش اطلاع بده.» به عنوان پدرخوانده حق تنبيه مستقيم بچه را نداريد و ميتوانيد رفاقتي به او بگوييد که: «پسرم! سيگار کشيدن يکجورهايي خاص است. ميدوني؟ اولش آدم فکر ميکند تفريح است و فقط يک دانه ميکشد اما يک روز چشم باز ميکند که گرفتار شده. يکي از دوستان من اينطوري بود و...»
اينکه به او يا مادرش زخمزبان بزنيد که: «خرجتان را ميدهم! چرا موقع پرداخت پول کلاس ورزش و زبان پدرم اما اينجا حق تنبيه ندارم؟!» از اساس غلط است و مخرب رابطه زناشويي و والد ـ فرزندي.
نکته ديگر، ناميدن شما و لفظي است که بچهها شما را با آن خطاب ميکنند. اصولا اگر بچهها کوچک باشند رفتار کردن با آنها خيلي راحتتر است چون نياز دارند کسي را مامان صدا کنند اما در مورد بچههاي بزرگتر بهتر است مجبورشان نکنيد. اگر رفتارهاي محبتآميز شما را ببينند و تلاش شما را براي رفع نيازهاي خود خالصانه حس کنند به زودي به جاي ناميدن شما با اسم کوچک يا نام خانوادگي مامان يا بابا را جايگزين ميکنند. بعضي مراجعان ميگويند ما دو تا مامان يا بابا داريم. در جشن عروسيمان هم مادر بيولوژيک و اصلي حضور داشت و هم مادري که ما را پرورش داد. آنها با تمام وجود اين مادرخوانده را دوست دارند چون با چشم خود ديدهاند هرگز او نسبت به مادرشان بدگويي نکرده است. به بچهها بگوييد نبايد نسبت به والدين اصلي خود بيمحبت باشند يا بياحترامي کنند. لازم است پدر اصلي يا مادر اصلي هنگام ازدواج حضور داشته باشد. اينکه بچهها تمايل داشته باشند يا نه در نهايت تصميم آنهاست اما شما موظفيد اين نکته را هم متذکر شويد
منبع: هفته نامه سلامت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر