
چند روز پيش خانم جواني به من زنگ زد،صداي آروم و غمگيني داشت. زماني كه با من حرف مي زد، احساس ميكردم توي صداش هم مي شه افسردگي رو ديد. صدايي خسته كه حتي گاهي بالا و پايين هم نميشد و يكنواخت پيش ميرفت.ازش دليل تماسش رو پرسيدم و اونم تعريف كرد كه........
سلام، من نغمه هستم، 23 سال سن دارم.تا سال دوم دبيرستان درس خوندم و حدودا 1 سالي هست كه عقد كردم. با همسرم 2 سال دوست بودم و دوران بدي نداشتيم، ولي مشكلات من از زماني كه عقد كرديم شروع شد. از اون اول از من ميخواست كه فقط خونه باشم ، با دوستام و حتي خانواده رفتو آمد نداشته باشم و.....اون موقع از اين حرفش ناراحت نميشدم و بيتعارف خوشمم مي يومد، چون فكر ميكردم بخاطر دوست داشتن زيادش. ولي هرچي كه گذشت ديدم كه اين حالتش داره بيشتر ميشه، و الان رسيده به اين حالت كه حتي براي رفتن بيرون با مامانم هم بايد اجازه بگيرم. ديروز براي تولد خواهرزادهام رفتم خونه خواهرم، كلي با من بحث كرد و اجازه نداد يكم خوش بگذرونم. روزهاي من تنها توي خونه ميگذره، بدون رفت آمد و يا تفريحي. زماني هم كه از ناراحتيم براش ميگم، منو غير مستقيم تهديد ميكنه كه اگه به حرفش گوش نكنم جبران ميكنه و كاري رو كه من دوست ندارم انجام ميده. حس ميكنم افسرده شدم و ديگه شادي گذشته رو ندارم و خوشحال نيستم.از زندگي وانسانها دور شدم و متأسفانه بخاطر حرفهاي منفي شوهرم به دنيا و اتفاقاتش بدبين شدم، حتي گاهي اين بدبيني رو به خواهر كوچكترم هم منتقل ميكنم و بهش گير ميدم كه از خونه بيرون نرو.هميشه آدم حساسي بودم ولي جديدا هيچ اعتماد بنفسي توي خودم نمي بينم و با هر مسئلهاي ميپاشم. فكر ميكردم اين رفتارها يعني دوست داشتن، اما حالا ميفهمم كه دوست داشتن يعني ديدن شادي ديگري، و برخوردهاي همسرم فقط خودخواهي. كاش اينقدر قديمي و كهنه فكر نميكرد و به من و باورهام احترام بيشتري ميگذاشت.....
به اين اميد كه به حريم شخصي يكديگر احترام بگذاريم و دوست داشتن را بخاطر دوست داشتن بياموزيم، نه براي خودخواهي و ارضاي ترسهاي خودمان.
مشاور روانشناسي: مريم ناهيدي
كد مشاور:2520
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر