۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

صورتحساب بیمارستان


نامه ای را بسیار زیبا می نویسید در پاکتی می گذارید و آدرس را بسیار خوش خط می نویسید ولی اگر تمبری به آن پاکت نچسبانید نامه به مقصد نمی رسد . هرچه قدر اعمال ما خوب باشد تا تمبر عشق روی آن نچسبانیم به بارگاه خداوند راه نخواهد یافت .

روزی روزگاری ، پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذراندن زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد . از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی به دست آورد .
روزی متوجه شد که تنها یک سکۀ 10 سنتی برایش باقیمانده است و این در حالی بود که شدیدا احساس گرسنگی می کرد . تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند . به طور اتفاقی درب خانه ای را زد . دختر جوان و زیبایی در را باز کرد . پسرک با دیدن چهرۀ زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد .
دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیرآورد . پسر به آهستگی شیر را سر کشید و گفت (( چقدر باید به شما بپردازم ؟ )) دختر پاسخ داد : (( چیزی نباید بپردازی . مادر به ما آموخته است که نیکی کردن ما ، به ازائی ندارد . )) پسرک گفت : (( پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می کنم . ))
سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد . پزشکان محلی از درمان او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامۀ معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند .
دکتر (( هوارد کلی )) جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائۀ مشاوره فرا خوانده شد . هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده ، برق عجیبی در چشمانش درخشید . بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اتاق بیمار حرکت کرد . لباس پزشکی اش را برتن کرد و برای دیدن مریضش وارد اتاق شد . در اولین نگاه او را شناخت . سپس به اتاق مشاوره بازگشت تا هرچه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام کند . از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سرانجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی از آن دکتر گردید .
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود ، به درخواست دکتر هزینۀ درمان زن جهت تایید نزد او برده شد . گوشۀ صورت حساب چیزی نوشت . آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود .
زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورت حساب واهمه داشت . مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد . سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد . چیزی توجه اش را جلب کرد چند کلمه ای روی قبضش نوشته شده بود . آهسته آن را خواند :
(( بهای این صورت حساب قبلا با یک لیوان شیر پرداخت شده است . ))

شاد و تندرست باشید
فرناز زرساز
کد مشاور : 2270

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر